سازمان UNico
راهنمای مهاجران

محمد محی‌الدین یکی از قدیمی ترین مهاجران ایرانی درگذشت

محمد محی‌الدین , یکی از کهنسال ترین مهاجران ایرانی در کشور کانادا در گذشت

انسان‌هایی که در جهان زندگی پس از صد سالگی را تجربه می‌کنند، کم شمارند. در این میان مردانی که از مرز صد سالگی عبور می‌کنند کم شمارترند. تعداد ایرانیانی که یک قرن زندگی را پشت‌سر می‌گذارند از میانگین کهنسالان صد سال به بالا در جهان کم‌تر است. و طبعا در میان ایرانیان مهاجر، کهنسالان بالای صد سال نادرند.

یکی از کهنسال‌ترین مردان ایرانی( اگر نه کهنسال‌ترین) دو روز پیش در شهر تورنتو در سن ۱۱۳ سالگی آخرین برگ دفتر زندگی‌اش را نوشت و رفت.

محمد محی‌الدین ، متولد سال ۱۲۸۶ شمسی برابر با ۱۹۰۶ میلادی بود. یعنی در سالی که انقلاب مشروطه در ایران پا می‌گرفت در شهر تفرش به دنیا آمده بود.

در سال ۱۳۱۴ شمسی از دانشکده افسری دوران رضا شاه با درجه ستوان دومی فارغ‌التحصیل شده بود و تا درجه امیری در ارتش خدمت کرده بود.

محمد محی‌الدین را در بحبوحه‌ی صد و شش- هفت سالگی چند بار دیده بودم و دو سه بار ساعاتی با هم گپ زده بودیم. در سال‌هایی که در بنیاد پریا بودم، روزهای جمعه هرهفته روز شهروندان ارشد بود. ۵۰-۶۰ نفری از زنان و مردان سالمند جامعه ایرانی- کانادایی بزرگشهر تورنتو از صبح می‌آمدند و دورهمی داشتند با بازی و سرگرمی و  دیدار و نقل خاطرات، تا ساعات عصر که برخی‌هاشان به سختی دل می‌کندند که بروند.

در یکی از همین جمعه‌های شلوغ و پر رفت و آمد، میان تلفن‌ها و کارهای گوناگون در دفتر بنیاد مشغول بودم که آقای محی‌الدین ( که با اعضای خانواده‌شان آشنا بودم و خود ایشان را هم چند بار دیده بودم)، با پرونده‌ای زیر بغل وارد شد و گفت فلانی شما هستی؟ گفتم بله. گفت آقای تبریزی(بنیانگذار و مدیرعامل بنیاد) گفته بیایم پیش شما.

نشست و بلافاصله پوشه زیر بغل‌اش را گشود و ده‌ها صفحه کاغذ دست‌نویس را بیرون آورد و گفت می‌خواهم کتابم را چاپ کنم. گفتم ما که اینجا کتاب چاپ نمی‌کنیم. محکم گفت:«می‌دانم. آقای تبریزی گفته شما که اهل قلم و نوشتن هستی این نوشته‌ها را ببینی و نظرت را بگویی که چطور باید برای چاپ آماده شود».

گفتم امروز که با این شلوغی فرصت نیست صحبت کنیم. شما در میان دوستان هم سن و سال باشید تا وقتی خلوت‌تر شد با هم صحبت کنیم. برخاست و گفت وسط هفته بیایم خوب است؟ گفتم بله. برخاست و نوشته‌ها را لای پوشه گذاشت و از دفتر خارج شد.

چند روز بعد آمد. نشستیم به صحبت. شیرین سخن بود و شروع کرد خودش را معرفی کردن و توضیح داد که این نوشته‌ها خاطرات بیش از ۸۰ سال زندگی اوست و می‌خواهد برای نسل جوان بازگو کند. چند صفحه از دست‌نویس‌هایش را داد که بخوانم و مفصل در باره‌شان توضیح می‌داد.

می‌دانستم که یکی از ویژگی‌های کهنسالی فراموش کردن خاطرات نزدیک و به خاطر داشتن دقیق خاطرات دور و گذشته است. اما باور نمی‌کردم که کسی در سن صد و شش هفت سالگی تا حد شگفت‌انگیزی خاطرات ۷۰ یا ۸۰ سال پیش را بیاد داشته باشد و انگار که فیلمی در پشت پرده چشمانش نمایش داده می‌شود، جزئی‌ترین نکته‌های یک رویداد یا ترسیم چهره و اخلاق و کردار فردی را به دقت بازگو کند.

دیدار‌هایمان یکی دو جلسه دیگر هم ادامه داشت و با هر پرسش کنجکاوانه من انباری از خاطره‌های دور زندگی حرفه‌ای و نظامی و وضعیت اجتماعی دوران رضا شاه را تعریف می‌کرد. از ایران که صحبت می‌کرد قطره اشگی از چشمانش سرازیر می‌شد. در این فکر بودم که با فرزند مرحومش و دیگر اعضای خانواده صحبت کنم تا اگر موافق باشند و باشد، حرف‌ها و خاطرات شفاهی‌اش را ضبط و ثبت کنم.

محی‌الدین

مدتی گذشت و دیگر خبری از آقای محی‌الدین نشد. سراغش را گرفتم و گفتند کهولت سن یاری‌اش نمی‌کند. اما سرحال بود و قبراق. می‌گفت هرگز بیمار نشده و دارو مصرف نکرده است. حس شنوایی‌اش ضعیف بود اما سمعک و عینک نداشت. رفتارهای نظم نظامی را در صحبت کردن و راه رفتن و برخوردها سعی می‌کرد حفظ کند.

گذشت تا مراسم جشن نوروزی سال ۲۰۱۸ که از طرف نخست وزیر سابق انتاریو و دکتر رضا مریدی ترتیب یافته بود که دوباره آقای محی‌الدین را دیدم. سلامی دادم و خودم را معرفی کردم که طبعا به خاطر نیاورد.

برادرم جمشید که عکاس است و با من بود را به آقای محی‌الدین معرفی کردم و خواستم اجازه دهد چند عکس از او بگیرد. دوربین را که دید گفت «بله حتما. این‌طور بنشینم خوب است؟» گفتم بله فقط اگر ممکن باشد کلاه شاپوی خودتان را هم بگذارید سرتان. لبه کلاهش را درست کرد و برسر گذاشت با ژستی آماده و گفت:«ولی پاپیون ندارم». گفتم مهم نیست همین‌طور خیلی خوب است. 
تصویرهایی که در اسلاید شو این مطلب هست، حاصل آخرین دیدار ما با آقای محمد محی‌الدین بود.

ایرانی مهاجری، که به احتمال بسیار کهنسال‌ترین مهاجر ایرانی بود که با دنیایی خاطره و سرشار از حس میهن دوستی، در سیزدهمین سال سده دوم زندگی‌اش، در آرامش و میان عزیزانش درگذشت. یادش گرامی.

پیام بگذارید